بهـــارمبهـــارم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
مهدیــارممهدیــارم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

ღ بهــــار زندگی من ღ

یلدات مبارک بهارم......

سلام خوشگل مامانی ...امروز شنبه 30 آذر 92 هست. تو مطلب قبلی روز 5 شنبه برات نوشتم که واکسن زدیم و حالت خوبه ولی متاسفانه 5 شنبه شب حالت خیلی بد شد و ما خیلی نگران شدیم . درجه ی تبت بالا رفته بود و درد پات هم بیشتر شده بود و این ماجرا تا امروز شنبه ادامه داشت . دیروز رفتیم دکتر .دکتر هم گفت فعلا داروهاش رو بهش بده اگه بهتر نشد باید یک سری آزمایش بده ولی خدا رو شکرررررررر امروز خیلی بهتر بودی و از صبح که بیدار شدی دیگه تب نکردی. امیدوارم دیگه بدتر نشی ...وقتی مریض میشی قدر سلامتیت رو بیشتر میدونم و خدا خدا میکنم خوب بشی و پاشی برام شیطونی کنی. از خدا میخوام هیچ بچه ای رو مریض نکنه و همه ی بچه های مریض رو شفا بده . آمین راستی امشب شب یلداست...
30 آذر 1392

واکسن 18 ماهگی بهار

سلام عزیزم . خدا رو شکر اینم تموم شد. راستش خیلی استرس داشتم. از چند روز قبلش از نگرانی شبها خوابم نمیبرد و هر لحظه بهش فکر میکردم که چه طور میگذره  مخصوصا اینکه قرار بود تنها ببرمت و بابایی نمیتونست بیاد. آخه دفعه های قبل من اصلا تو اتاق واکسیناسیون نمیوندم و بابایی تنها میرفت . ولی بالاخره دیروز شما رو بردم و دوتا واکسن به دوتا پاهات زد. خیلی گریه کردی عزیزم  ولی از اونجا که اومدیم بیرون دیگه یادت رفت. منم داروت رو مرتب دادم . تا عصر هیچیت نبود . عصر به بعد درد پات شروع شد و هی بیشتر میشد. دیگه نمیتونستی راه بری. پاهات رو نشون میدادی با ناله میگفتی : اینه ... اینه . یعنی درد میکنه. خیلی کم تب داشتی . آخر شب بی قراری ...
28 آذر 1392

وزن بهار

                                            بهار مامان اینجا میخوام وزنت و در هر ماه بنویسم تا ببینی چی بودی و چی شدی جوجوی من!!!!!!!!!!!!   بهار در بدو تولــــــد 1980 گرم بهار در یک ماهگی 3650 گرم بهار در 2 ماهگـــی 4300 گرم بهار در 4 ماهگـــی 5600 گرم بهار در 6 ماهگی  6700 گرم بهار در 7 ماهگی 7200  گرم بهار در 9 ماهگی 8000 گرم بهار در یک سالگی 9200 گرم بهار در 15 ماهگی 9650 گرم کم ...
24 آذر 1392

بهارم یک سال و نیمه شد.

سلام عزیز دل مامانی. 18 ماهگیت مبارک دختر قشنگم. انشالله 120 ساله بشی عزیزممممممممممممممم.                                                                                                     ...
22 آذر 1392

شیرین زبونی بهار....

سلام گل مامانی ...امروز 21 آذر 92 هست. صبح یه کمی کار داشتم   شما رو گذاشتم پای لب تاب و برات اَبودَ (عموپورنگ) گذاشتم.. بعدش بردمت حموم . گذاشتم یه کمی آب بازی کنی تا خودم کارهامو انجام بدم .بعد که از آب بازی خسته شدی صدام کردی. من:جانم؟ بهار: لالا من:لالا میاد؟ بهار: اَمی (شیر) من:باشه عزیزم ..نمیدونی چقدر دلم برات ضعف رفت. اینجوری بهم فهموندی میخوای شیر بخوری لالا کنی. من معمولا وقتی میخوام بخوابونمت در اتاق رو میبندم تا سروصدا اذیتت نکنه. امروز در باز بود. خودت درو بستی و اومدی کنارم لالا کردی. تو خونه همش تکرار میکنی . عمه ، عمو ، دایی ...... سعی میکنی کلمات رو درست تلفظ کنی . از وقتی با کارت های ب...
21 آذر 1392

اومدم از تو بگم بهارم....

سلام عزیز دلم ...خوبی مامانی؟ امروز اومدم کمی از کارها و شیطنت هات برات بگم. الان شما 17 ماه و 11 روزته . 11 تا هم دندون کوچولو خوشگل داری. کتاب می می نی رو برات گرفتم برمیداری میگی می می می (می می نی) .توی کتاب عکس کبریت هست میگی : دا (داغ) ... به چایی هم میگی دا (داغ) میشینی روی پاهات میزنی و از خودت صدا در میاری .. یعنی اتل متل توتوله . ازت میپرسم ببعی میگه ؟؟؟؟ بَ بَ   عاشق انگوری ... بهش میگی : اَنو  نون هم خیلی دوست داری ...وقتی نون میخوای میگی : نو گوشی رو برمیداری میگی : اَدو (الو) به خرسی میگی : دی دی عکس بچه ها رو که میبینی میگی : نی نی ..یکی نیست بگه خودت...
4 آذر 1392
1